عنوان نداریم!

ساخت وبلاگ
نصفه شبی باز زده به سرم. نشسته بودم منتظر پرهام که بیاد و براش اپلای کنیم اما ساعت یک شبو گذشته و ازش خبری نیست.. داشتم تو لپتاپ دنبال کارای فریلنس میگشتم.. باز غرق رویا شدم! داشتم فک میکردم عکسایی که میگیرمو بفروشمو با پولش شروع کنم برم مسافرت و یه پیج سفرنامه نویسی هم باز کنم! سفرنامه های مهسا و پرهام.. اونوخ دیگه از زندگی چی میخوام؟ خوبیش اینه که مطابق سلیقه و میل کسی حرکت نمیکنم. واسه دل خودم کار میکنم و زندگی.. نمیدونم چقد شدنیه :( با اینکه همچنان قضیه ی فرنچایز شدن تو ریماکس یه گوشه ی ذهنمه اما میخوام آهسته و پیوسته برم جلو تا بتونم یواش یواش همشونو یجا مدیریت کنم. شاید اصلا به زودی کار عکاسیم گرفت و دیگه نیازی به ریماکس نبود :( کسی چه میداند!..دیگه میرم بخوابم.. حالا پرهام میاد شاکی میشه که کل روز یه ساعتم حرف نزدیم اما تقصیر من نیست که اون کل روزو خواب بود و بقیشم بیرون بود عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت: 21:05

مسافرت کاپادوکیا

کار خوب (ترجیحا فریلنس)

قبولی دانشگاه

پیدا کردن معنی زندگی

اینکه همه سالم و خوشال باشن..

یه سال پر از هیجان و ماجراهای جدید..

عنوان نداریم!...
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 6:58

نمیدونم فقط منم که مدام از این شاخه به اون شاخه میپرم یا بقیه هم اینجورین. بعد از بحث طولانیه کانادا و ترکیه، میدونم که قرار نیست برم کانادا. هرطوریم که حساب کتاب میکنم، کانادا بیش از حد گرونه واسه من.. تازه یه چیزی هست که دلم بهش بنده.. دوباره برگشتم به نقطه ی دو ترم اراسموس گرفتن ! احساس میکنم باید تو زندگیم به یه دردی بخورم و خودمو هرطور شده بالا بکشم.. اینجوری با معمولی بودن به هیچجا نمیشه رسید.. اول باید بتونم دانشگاهی که میخوام و رشته ای که میخوام قبول شم که واسش باید جی عار ای بخونم و رو پورتفولیووم کار کنم.. بعدش باید زبانمو در حد زبان مادری تقویت کنم تا بتونم راحت تر تحقیق کنم، راحت تر ارتباط برقرار کنم و کلا از این بابت خیالم راحت بشه که اگه دو ترم رفتم اراسموس گیر نکنم ! بعدش باید رو مایا و کورل وقت بذارم و کارای پژوهشیمو تقویت کنم تا یه وخ پول کم عاوردم با اینا بتونم از پس خودم بربیام.. در عاخر باید مخ پرهامو بزنم که اونم همین کارارو کنه و راضی شه باهم یه ترم هرطور شده اراسموس بگیریم.. میخوام وقتی ارشدم تموم شد خیالم بابت همه چی راحت باشه و همه ی سختیامو تو ارشد بکشم که واسه دکترا اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم و راحتتر باشم.. عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

سال ها تصور میکردم لحظه ای که میخوام مهاجرت کنم چطور قراره باشه.. حتی تا هیجانی که تو هواپیما بهم دس میدادو هم بارها شبیه سازی کرده بودم! واقعیت خیلی متفاوت بود. با پرهام خدافظی کردم و برای عاخرینبار با چشای خیس وقتی داشتم میرفتم به سمت پله های هواپیما از پشت شیشه ها دنبالش گشتم..درای هواپیما بسته شد و حرکت کردیم.. کل فکرم پیش پرهام بود. شده تا حالا کسیو انقد دوس داشته باشین که همش صداشو بشنوین و مطمئن باشین که اونجاست؟ اما نیست؟ مدام صداشو میشنیدم. گریه میکردم. موقع شام خوردن حس میکردم تو گوشم میگه مهسا بخور ! غرق گریه میشدم و به زور قورت میدادم.. میخواستم خوشالش کنم.. تصور میکردم با احساس نا امیدی و تنهایی تو سکوت از کنار شیشه کنار رفته.. سوار ماشین شده و با پاهای خستش بدون انگیزه پدالو فشار داده.. تا برسه خونه عرق روی پیشونیش نشسته اما هیچ انگیزه ای برا پاک کردنش نداشته.. رفته خونه و درو به روی شهر خاموش و تاریکی که دیگه اثری از عشق توش نیس بسته.. میگفتم الان حتما دراز کشیده.. حتما داره سیگار میکشه و منتظرمه.. فقط میخواستم پام به زمین برسه تا باهاش حرف بزنم.. نمیتونستم تحمل کنم.. همش تصور میکردم باهم زندگی میکنیم. همه ی لحظه هامون جلو چشمم اومده بود.. عاخرینباری که بغلش کردم و بوی پیرهنش پر شد تو ششام.. عاخرینباری که نگرانم بود و همش بهم میگفت مواظب خودم باشم و من بازیگوشی عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

خیلی هیجان زدم ! چن روزه دارم به تغییر رشته فک میکنم چون با دیدن یکی از ویدئوهای تد راجع به مغز، رفتم درمورد گویندش تحقیق کردم و دیدم نوروساینتیسته. از اونجایی که به طرز عجیبی ولع دارم نسبت به هرچیزی که راجع به مغزه، رفتم کلی راجع به رشته ی نوروساینس تحقیق کردم و از قضا تو یکی از دانشگاهای اینجا این رشته رو پیدا کردم که انگار از رشته ی منم دانشجو برمیداره ! این شد که به شدت هیجان زده شدم چون فک میکنم بالاخره چیزیو که واقعا بهش علاقه دارم پیدا کردم ! چیزی که نه از خوندن راجعبش نه از فک کردن بهش سیر نمیشم. با خودم فک میکنم نکنه یکی دوتا ویدئو دیدم جوگیر شدم؟! عاخرش چی میشم؟ یا استاد دانشگاه که ازش نفرت دارم یا محقق ! بعد دوباره هیجان زده میشم ! محقق !.. از همه بیشتر این هیجان زدم میکنه که این دانشگاه دقیقا دانشگاهیه که پرهام قراره بهش اپلای کنه ! ینی منو پرهام دوتایی بریم تو اون دانشگاه درس بخونیم و واسه دکترا پرهام زبان شناسی بخونه و باهم کار کنیم ! وای.. من دیگه چی میخوام از زندگی ؟! [ چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۶ ] [ 18:22 ] [ مهسا ] [ ] عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

دلم خیلی گرفته.. از اینکه از پرهام دورم.. هیچی طعم نداره.. دلم نه بیرون رفتن میخواد نه هیچی.. روزای اولی که اومده بودم اصلا اینجوری نبودم.. خیلی ذوق زده بودم و انرژی داشتم.. اما مگه چقد دیگه میتونم دوریشو تحمل کنم؟ عوضش دلم به این خوشه که بالاخره میاد.. کموند.. اما اگه یچیزی میشد و نمیومد چی؟ نمیخوام تصورشم کنم ! هرباری که مردم دارن تو دنیای واقعی یا مجازی به زندگیشون ادامه میدن با خودم میپرسم چطور بدون پرهام دارن زندگی میکنن؟ ریشه ی همین سوالا بود که منو کشوند بطرف نوروساینس ! هنوز امید دارم که بتونم اپلای کنم.. فردا قرار بود با خواهرم برم دانشگاه. البته در این صورت باید چهل دیقه ی دیگه بلند شم حاضر شم چون ساعت پنجه و من هنوز بیدارم ! اما نمیرم چون حتما خواب میمونم و تو راه دهنم سرویس میشه. اما خیلی ناراحتم.. اگه نوروساینس قبول شم شاید دیگه هیچوقت نتونم این دانشگاهو ببینم.. البته دیدم چن سال پیش اما دانشکده ی معماریشو فقط از تو عکسا دیدم و آرزو کردم اونجا باشم.. چقد به چیزای مسخره ای فک میکنم ! بدترین احتمال اینه که بعدا برم ببینمش! کسی که جلومو نگرفته ! تازه دوربینمو گذاشته بودم تو شارژ که کلی عکس بگیرم.. اشکال نداره.. شاید جای دیگه رفتم..این اطراف یدونه پارک هست که خیلی قشنگه. فقط پا میخواد که بیس دیقه پیاده روی کنی ! البته اونقدرا هم چیز خاصی نیست، پارکه دیگه ! شاید عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

پرهام خوابیده.. امروز واسه جی عار ای چنتا منبع دانلود کردم. یکم پیش با پرهام خدافظی کردم که برم درس بخونم، جواب نداد فهمیدم خوابیده. ازونجایی که پرهام بخوابه نمیتونم تمرکز کنم رو درس، برداشتم کلی اپلیکیشن دانلود کردم. از همونایی که از وقتی اومدم اینجا بصورت ناگهانی ظاهر میشن رو صفحه ی گوشیم که توروخدا دانلودمون کن !دانلود کردم و شروع کردم به زیر و رو کردن. متوجه این شدم که در حالی که من کل روز افسرده و نا امید تو خونه نشستم، تو هر گوشه ی این شهر انوع کنسرتا و فستیوالا و ایونتا و اتفاقات هیجان انگیز در حال رخ دادنه ! این اپی که دانلود کردم واسه تخفیف بود. خیلی از بلیطا بیشتر از پنجاه درصد تخفیف خورده بودن. داشتم به این فک میکردم که هیچکدوم ازینا بدون پرهام نمیچسبه.. هنوز کلی مونده تا بیاد.. اما از اومدن من یه ماه گذشت.. باورم نمیشه که یه ماه گذشته! کاش این دو ماهم به همین زودی بگذره و با پرهام پولامونو جمع کنیم هر ماه حداقل یه بار واسه یه کار هیجان انگیز بلیط بخریم. ❤️وقتی لابه لای بلیطا میگشتم، کلی ازین ماساژ و اسپا اینا هم بود که تخفیفای عانچنانی خورده بود. زود خواستم برای مامان بخرم.. اما بعدش یادم افتاد که وقتی پول خرج میشه چقد استرس میکشن.. بیخیال شدم و گذاشتم برا وقتی که خودم پول درعاوردم.. راستی اونروز خواهرم میگفت طبقه پایین عاپارتمان اسپا هست ! اینو الان یادم افت عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

چن روزه که اوضام خیلی داغونه. اما مثل اینکه چیزی که از بیرون دیده میشه به شدت وخیم تر از چیزیه که خودم احساس میکنم. مامان و بابا خیلی نگرانمن. فک میکنن مریض شدم. امروز مامان با نگرانی بهم گفت بخاطر پرهام اینجوری شدی؟ هرروز داری لاغرتر میشی. گفتم نه چه ربطی داره! باور نکردن. خب بچشونو میشناسن، هرچقدم پشت لبخندای دروغکیش قایم بشه و انکار کنه.. دیشب میخواستم بنویسم که چقد دلم پرهامو میخواد.. اما از سر و صدا و گریه زاریم مامان یهو جلوم سبز شد و با نگرانی پرسید چرا نمیخوابی؟ انقد حالم بد بود که جواب ندادم. لبخند زدمو گوشیو گذاشتم کنار.. تا وقتی خوابم ببره چیزاییو که میخواستم بنویسم تو دلم تکرار کردم.. میترسیدم صب که بیدار شدم همش یادم بره و نتونم چیزی بنویسم.. حدسم درست بود. اما احساسم یه لحظه هم تغییر نمیکنه.. فقط کلمه ها و جمله هان که جابه جا میشن..صب مامان با نگرانی به خواهرم تعریف میکرد که من دیشب تو خواب داشتم ناله میکردم! بابا همش پتو میاورد روم میکشید و من ثانیه به ثانیه بدتر میشدم..تصویرم از مهاجرت این نبود.. اصلا و ابدا این نبود.. چون من لحظه به لحظشو با پرهام تجسم کرده بودم.. الان کل روزام تو انتظار میگذره.. به این امید که زود بیاد پیشم..هرچقد از حس و حال الانم بگم کم گفتم.. میخوام زود کار بابا حل بشه.. یه ماه گذشت و هیچ خبری نیست.. درس نمیتونم بخونم.. احساس میکنم ر عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

بخاطر پست دیشبم با پرهام دعوام افتاد. کی دلش میخواد حرفای دلشو با ترس و بغض بنویسه و تنها کسی که میخونه بیاد از خواهرت به عنوان "اطرافیانی که دارن محدودت میکنن و باعث میشن حال و روزت این باشه" یاد کنه؟ مثل هیزم بیار آتیش. بهم میگه من اینارو مینوشتم تو اعصابت خورد نمیشد؟ کسی حق داره بخاطر اینکه من حرف دلمو نوشتم باهام دعوا کنه؟ و بعد دیگه بره و اصلا می امامو باز نکنه. دلم چی میخواست؟ دلم میخواست بفهمه چقد ناراحتم. مثل هرباری که من جلوی خودمو میگیرم که دعوا و بحث پیش نیاد، یه بارم اون جلوی خودشو بگیره. اگه برین بخونین یکی اومده نوشته که چقد داغونه و ناراحت، واکنشتون این میشه که دیگه بدترش کنین؟ به جای اینکه آرومش کنین و بهش کمک کنین این حسا بهش دس نده به خانوادش توهین کنین تا حالش خیلی بهتر بشه؟ بعدشم بگین آهان راس میگی یادم نبود حق حرف زدن ندارم و برین دیگه سین نزنین. این اواخر خیلی دارم به تناقض میرسم. با دیدن این رفتارا مدام از خودم میپرسم که انتخابی که کردم تا چه حد درسته؟ وتقعا این آدمی که اینهمه بخاطرش خودمو داغون میکنم و غصه میخورم همونیه که باید باشه؟ د رایت وان ؟! الان که اینارو مینویسم دارم گریه میکنم و با عصبانیت تایپ میکنم. کاملا واضحه دارم دعوا میکنم. مامان اینا مطمئنن که دارم با پرهام دعوا میکنم. برام مهم نیست. وقتی اون یاد نمیگیره به خانواده ی من احترام بذار عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57

بالاخره خونه رو معامله کردیم.. این خونه ی جدید چنتا مزایا داره. یکی اینکه سه خوابست و اتاقم جداست. دومی اینکه پنجره های اتاق از سقف تا زمینه. سومی اینکه منظره ی اتاق ساختمونای بلند شهره. تصویری که خودم دارم، تو طبقه ی چهارده یه برج توی منهتنه! اما واقعیت اینه که این خونه یکی از ارزونترین گزینه هایی بود که میتونستیم پیدا کنیم. با دو ساعت فاصله از مرکز شهر و ده دیقه فاصله از ایستگاه متروبوس. بودجمون واسه خرید وسایل خیلی کمه. منم میخوام با کمترین بودجه ی ممکن اتاقمو به یه جای دلنشین تبدیل کنم. چون داشتن گوشه های قشنگ تو خونه زندگی رو قشنگتر میکنه. ثانیا باید بشینم جدی درس بخونم پس بهتره فضای اتاقم قابل تحمل باشه. ثالثا اینجا میشه با قیمت کم یه چیز قابل قبول درست کرد. رابعا حیف اون منظرست که با آت آشغالای من خراب بشه. خامسا که از همه هم مهمتره، فردا پسفردا پرهام که اومد قراره خیلی از وقتمون باهم بگذره واسه همون باید اتاقم قشنگ باشه که از پرهام تو یه جای درست حسابی پذیرایی کنم. شیشما، عربیم تموم شد، زهی خیال باطل !خب با توجه به اینکه عارزو بر جوانان عیب نیست دست به کار شدم از صبه پینترستو گذاشتم جلوم زیر و رو میکنم. تصمیم گرفتم به جای تخت، فقط یدونه تشک بخرم بذارم کنار پنجره. اینجوری هم شیکتره، هم مقرون بصرفه تر. بجاش پولمو بدم به پتو ها و بالشای خوشگل! بعدشم ازون قفسه هایی که دید عنوان نداریم!...ادامه مطلب
ما را در سایت عنوان نداریم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mirketa بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 1:57